زبان،آسانترین وسیله انتقال مفاهیم ذهنی در انسان به شمار میرود وسادهترین ابزاری است که آدمی میتواند در حیات اجتماعی،معانی متصورهخویش را مورد تبادل و تفاهم قرار دهد.مساله خطیر تفهیم و تفهم که لازمه زندگیاجتماعی است تنها از همین راه است که سهل و ساده انجام میگیرد.لذا خداوندپس از نعمت آفرینش،آن را از بزرگترین نعمتها یاد کرده است الرحمان. علمالقرآن.خلق الانسان.علمه البیان (1) ،پروردگاری که گستره رحمت او موجب گردید تاقرآن را به انسان بیاموزد،بزرگترین نعمتی را که پس از نعمت آفرینش به او ارزانیداشت،نعمتبیان بود.
شرایع الهی که برای انسانها آمده و با آنان سخن گفته،از همین شیوه معمولی ومتعارف بهره جسته است. و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم (2) ،و هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر آن که با زبان مردم خویش سخن گوید،تا[بتواند پیام الهیرا]برای آنان روشن سازد».از این رو زبان شریعت همان زبان مردم است و چون رویسخن با مردم است،باید با زبانی قابل فهم بر ایشان باشد.
قرآن در میان قوم عرب نازل گردید و با زبان عربی رسا و آشکار بر آنان عرضهشده است. انا انزلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون (3) ،ما، قرآن را به زبان عربی فرستادیم تابتوانید[خطاب به عرب]آن را درک کنید». انا جعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون (4) ،ماآن را قرآنی عربی قرار دادیم تا بتوانید[پیام]آن را دریافت دارید».علاوه خداوندزبان قرآن را زبان عربی آشکار معرفی کرده است: و هذا لسان عربی مبین (5) «مبین»بهمعنای آشکار است. نزل به الروح الامین.علی قلبک لتکون من المنذرین بلسان عربیمبین (6) ،روح الامین[ جبرئیل]آن را بر دلت نازل کرد تا[در نافرمانیها]ازهشدار دهندگان باشی[و آن را]با زبان عربی آشکار[آورد]». «و لقد یسرنا القرآن للذکرفهل من مدکر» (7) ،و قرآن را برای پند آموزی سهل و آسان کردهایم،پس آیا پند گیرندهایهست؟». فانما یسرناه بلسانک لعلهم یتذکرون (8) ،در حقیقت[قرآن]را بر زبان تو سهل وآسان گردانیدیم،امید که پند گیرند». قرآنا عربیا غیر ذی عوج لعلهم یتقون (9) ، قرآنیعربی بیهیچ پیچیدگی[رسا و روشن]،باشد که آنان راه تقوا پویند».
لذا باید گفت:زبان وحی-یا زبان قرآن-همان زبان عرف عام است (10 که موردخطاب قرار گرفتهاند که سهل و آسان و بدون پیچیدگی در بیان بر آنان عرضه شده.
البته هر یک بر وفق استعداد خود از آن بهرهمند میشوند. «انزل من السماء ماء فسالتاو دیةبقدرها» (11) ،از آسمان،باران[رحمت]را فرو فرستاد و بستر رودها هر یک،بهاندازه گنجایش خود روان شدند».خداوند این آیه را به عنوان«مثل»آورده است.
باران رحمت کنایه از قرآن و شریعت،و بستر رودها کنایه از استعدادهای متفاوت انسانها است تا هر یک بر حسب ظرفیت و اندازه پذیرایی خود از آن بهره گیرد.لذادر پایان میگوید: «کذلک یضرب الله الامثال» ،این گونه است که خداوند مثلهامیآورد»،یعنی با ضرب المثل(مثل زدن)واقعیتحال را روشن میسازد،زیراگفتهاند«المثال یوضح المقال،مثال آوردن گفتار را روشن میسازد».
آری قرآن،ظاهری دارد و باطنی (12) ،که ظاهر آن برای همه آشکار است ولی عمقباطن آن به اندیشه و تدبر بیشتری نیاز دارد.در جای جای قرآن دستور تعمق و تدبردر آیات آن را داده است افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها (13) ،آیا در قرآننمیاندیشند، یا[مگر]بر دلهای شان قفلهایی نهاده شده است؟!».هم چنینمحکمی دارد و متشابهی (14).محکم آن دلالتی رسا و متشابه آن پیچیده است و دانشو بینش بیشتری لازم دارد تا غبار تشابه زدوده شود.ولی با این وصف هرگز راهرسیدن به حقایق نهفته و آشکار قرآن بر کسی بسته نیست و به ابزار فهم و وسایلرهیابی که در اختیار دارد بستگی دارد.این که در حدیث آمده:«العبارة للعوامو الاشارة للخواص» (15) به همین حقیقت اشارت دارد،یعنی مفهوم ظاهری آن برایهمگان است که نگرشی سطحی دارند.ولی عمق باطنی آن برای اهل تخصصاست که با ابزار دانش و بینش،و اندیشیدن در نکتهها و ظرافتهای قرآن،حقایق آن را به دست میآورند.
آن چه گفته شد،بر وفق مقتضای حکمت الهی است تا سخنی را که برای مردمگفته،بر ایشان قابل فهم باشد.علاوه صفحه بلند تاریخ خود گواه است که مردم هرزمان،زبان پیام الهی را که بر دست پیامبرانشان بر آنان عرضه میشده فهمیدهاند،وهیچگاه در تاریخ ثبت نشده که پیروان پیامبری گفته باشند:زبان پیامی که آوردهایبرای ما مفهوم نیست!
ولی اخیرا شبههای مطرح شده که زبان وحی قابل فهم نیست،جز مفهوم ظاهری آن(در حد ترجمه)که راه رسیدن به حقیقت آن برای بشریتبسته و درک آن میسور نمیباشد.
میگویند:وحی چون پیام الهی و سخن از ما ورای جهان طبیعت است،نمیتواند نمایانگر مفهوم حقیقی آن باشد.زیرا واژههای به کار رفته در لسانشریعت،برای مفاهیمی وضع شده است که با جهان حس و عالم شهود سنخیت(هم گونی)دارد و با آن چه در پس پرده غیب وجود دارد سنخیتی ندارد و اینناهم گونی میان این دو گونه مفاهیم،دلالت الفاظ و عبارات به کار رفته در زبان وحیرا از کار میاندازد.میگویند:پر پیدا است که کار برد این گونه واژهها بر پایه استعاره وتشبیه امور نامحسوس به اشیا محسوس نهاده شده است و هرگز نمیتواند لفظمستعار نمایانگر کامل مفهوم مستعار له باشد.برخی زبان وحی را زبان رمز دانسته کهکشف آن برای هر کس میسور نیست.برخی فراتر رفته زبان وحی را تمثیلی و تخیلیمحض گرفتهاند که اصلا از واقعیتی حکایت ندارد،جز ترسیم مجرد ذهنی همانندکتاب«کلیله و دمنه»که مطالب اخلاقی و تربیتی را در قالب تصویر ذهنی درآورده است.در نتیجه نمیتوان از ظاهر تعابیر کتب آسمانی،به حقیقتی ثابت پیبرد،و با این شیوه خواستهاند تا برخی ناهنجاریها(خلاف واقعیتها که احیانا دراین کتب به چشم میخورد)توجیه کنند و برخی اشکالات وارد بر کتب عهدین رامرتفع سازند.دنباله روها گمان بردهاند که میتوان همین شیوه را درباره قرآن نیزبه کار برد!در جای خود (16) مشروحا در این باره سخن خواهیم گفت.در این جا بحثمختصری میآوریم:
زبان وحی به ویژه قرآن کریم،بر حسب موضوع سخن،مختلف است که میتوانآن را اجمالا به چهار بخش تقسیم کرد:
1- احکام و تکالیف:که مرتبط به رفتار انسانها و تنظیم حیات اجتماعی است.
در این بخش کاملا صریح و رسا سخن گفته است،زیرا دستور العملهایی است کهباید انسانها(مخاطبین اصلی کلام)به خوبی درک کنند تا بتوانند به درستی انجامدهند،مانند: یا ایها الناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم و الذین من قبلکم لعلکم تتقون (17) هر که زبان عربی بداند،به خوبی میفهمد که روی سخن در این آیه،با همه مردم است تا تنها جدایی را پرستش کنند که آفریدگار جهانیان است،چه حال و چهگذشتگان.باشد تا حالت تقوی(پروا)در آنان پدید آید.زیرا هر که خدا را پروا داشتهباشد،در زندگی پروا دارد و به درستی رفتار میکند.
فهم محتوایی این قبیل آیات،همانند آیه «احل الله البیع و حرم الربا» (18) و غیره،برای عرب زبانان و عربی دانان کاملا سهل و ساده است و هرگز با دشواری مواجهنمیشوند،مگر برای شناخت کم و کیف انجام این گونه دستورات که با مراجعه بهتوضیحاتی که در سنت آمده است روشن میگردد.
2- امثال و حکم:که به منظور پند و اندرز و بیدار شدن ضمیر انسانها در قرآنآمده است.این بر دو گونه است:گاه از واقعیتهای حیات بهره گرفته و به انسانهاهشدار میدهد تا از گذشته عبرت بگیرند.زیباییها و زشتیهای گذشته تاریخانسان را،در جلوی چشم وی قرار میدهد تا از آن پند گیرد.خوبیها را دنبال کند واز بدیها دوری جوید و گذشته ناگوار خود را تکرار ننماید.سر گذشتبنیاسرائیلو اقوام مشابه که در قرآن بسیار از آن یاد شده و نکوهش گردیده به همین منظوراست.واقعیتهایی است که جوامع بشری باید از آن پند گیرند و دگر بار گذشتهخود را تکرار ننمایند.
درباره اهل کتاب که گذشته رسوای خود را تکرار میکردند،میفرماید: «یسالکاهل الکتاب ان تنزل علیهم کتابا من السماء،فقد سالوا موسی اکبر من ذلک فقالوا ارنا اللهجهرة» (19) ،اهل کتاب از تو میخواهند تا نوشتهای از آسمان بر آنان فرود آوری،البته ازموسی درخواستی بزرگتر نمودند و گفتند:خدا را آشکارا به ما بنمای!».
درباره اعراب مشرک میگوید: «و قال الذین لا یعلمون لو لا یکلمنا الله او تاتینا آیة،کذلک قال الذین من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم» (20) ،افراد نادان گفتند:چرا خدا با ماسخن نمیگوید؟یا برای ما نشانهای نمیآید؟کسانی که پیش از اینان بودند[نیز]مانند همین گفته[بی جا]ایشان را میگفتند،[زیرا]دلها[و اندیشهها]شان به هممیماند».
درباره ویرانههای باقی مانده از قوم لوط که در معرض دید مشرکان بوده هشدارمیدهد: «و انکم لتمرون علیهم مصبحین و باللیل ا فلا تعقلون (21) ،صبح گاهان و شام گاهانبر[آثار ویران شده]آنان میگذرید،آیا[عبرت نمیگیرید و]نمیاندیشید؟!».
و درباره مقایسه مشرکان با آل فرعون که گم راهی را برای خویش انتخاب نمودندفرموده: ذلک بما قدمت ایدیکم و ان الله لیس بظلام للعبید.کداب آل فرعون و الذین منقبلهم کفروا بآیات الله فاخذهم الله بذنوبهم ان الله قوی شدید العقاب.ذلک بان الله لم یکمغیرا نعمة انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بانفسهم و ان الله سمیع علیم.کداب آل فرعونو الذین من قبلهم کذبوا بآیات ربهم فاهلکناهم بذنوبهم» (22) ،این[اشاره به کیفر الهی]دست آوردهای پیشین شماست،و[گرنه]خدا بر بندگان[خود]ستم کار نیست.
همانند رفتار پیروان فرعون و پیشینیان آنان،به آیات خدا کفر ورزیدند،پس خدا به[سزای]گناهانشان گرفتارشان کرد.خدا نیرومند و سخت کیفر است.این[کیفر]بدان جهت است که خداوند نعمتی را که بر قومی ارزانی داشته تغییر نمیدهد،مگرآن که آنان آن چه را در دل دارند تغییر دهند[یعنی تغییر حالت و تغییر جهت دهند]و خدا شنوای دانا است.[رفتاری]چون رفتار فرعونیان و پیشینیان آنان که آیاتپروردگارشان را تکذیب کردند،پس ما آنان را به[سزای]گناهانشان هلاک کردیم».
گونه دیگر«ضرب المثل،مثل زدن»است و عبارت است از ترسیم حالت ووضعیتی خاص که گوینده،آن را به تصویر میکشد و پیام خود را در قالب آن بیانمیدارد.قرآن در توانایی ترسیم هنری و گویا نمودن ضرب المثلها تا سر حد اعجازپیش رفته است.ضرب المثل،گرچه جنبه تخیلی دارد،ولی خود یک نوع پیامرسانی است که در قالب هنر،این رسالت را ایفا میکند.در واقع ابزاری است که پیامرسان از آن استفاده میکند.قرآن به نحو احسن از این ابزار توانا بهره گرفته و درترسیم حالات اشخاص یا گروهها با بهترین وجهی هنر تصویر را به کار برده است (23).
قرآن در آیههای 16 تا 20 سوره بقره،به دو گونه حالت منافقین را به تصویرکشیده است.دو حالت درونی و برونی نگران کننده که منافق را فرا گرفته،با کیفیتی شیوا و رسا ترسیم شده است.
در سوره ابراهیم،بیهوده بودن کارهای کافران را با ضرب المثل،حالت تجسمیبخشیده مثل الذین کفروا بربهم،اعمالهم کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف لا یقدرونمما کسبوا علی شیء ذلک هو الضلال البعید (24) ،مثل کسانی که به پروردگارشان کافر شدند،کردارهای شان به خاکستری میماند که بادی تند در روزی طوفانی بر آن بوزد.ازآن چه به دست آوردهاند هیچ[بهرهای] نمیتوانند برد.این است همان گمراهی دورو دراز».جالب آن که از همان نخست،اعمال آنان را به خاکستر تشبیه کرده است کهحالت فنایی آتش سوخته را میرساند!در سوره بقره،کمک رسانی به بینوایان را کهتوام با منت گذاری و آزردن خاطر آنان انجام گیرد،به بخششهای ریاکارانه(خود نمایی)تشبیه نموده،آن گاه در قالب هنری ترسیم،بیهوده بودن آن را تجسمبخشیده است: «فمثله کمثل صفوان علیه تراب فاصابه وابل فترکه صلدا لا یقدرون علیشیء مما کسبوا و الله لا یهدی القوم الکافرین» (25) ،پس مثل او هم چون مثل سنگ خاراییاست که بر روی آن،غبار خاکی[نشسته]است،و رگباری به آن رسیده و آن[سنگ]را شفاف و صاف بر جای گذارده است.آنان[ ریاکاران]نیز از آن چه به دستآوردهاند بهرهای نمیبرند،و خداوند،کافران را هدایت نمیکند».
این گونه ضرب المثلهای ترسیمی در قرآن فراوان است و لقد ضربنا للناس فیهذا القرآن من کل مثل لعلهم یتذکرون (26).در جای دیگر میگوید: و لقد صرفنا للناس فیهذا القرآن من کل مثل (27) ،یعنی مثلهای گوناگونی آوردهایم،باشد تا ضمیر خفتهانسانها را بیدار سازیم.
این دو بخش از آیات قرآنی(بخش بیان احکام و تکالیف و بخش حکم ومواعظ)کاملا برای مردم آن روز-که مخاطبین قرآن بودند-و نیز برای همگان تاابدیت روشن و آشکار است و آیه بلسان عربی مبین (28) ،به زبان عربی رسا و آشکار»برای همیشه جریان دارد.
این دو بخش از گفتار قرآن،اکثریت قاطع آیات قرآن را فرا میگیرد و هر گونه ابهامو دشواری در فهم آن برای هیچ کس وجود ندارد.تنها آشنایی با لغت عرب یاترجمه قرآن به زبان خواننده،برای بهرهمند شدن از آن،کافی است.
میماند دو بخش دیگر(بخش سخن از جهان غیب و بخش معارف)که بیشتراز ابزار استعاره و تشبیه و کنایه استفاده شده است. ولی شیوههای به کار رفته همانشیوههای متعارف و شناخته شده نزد عرب بوده است که ظاهری آشکار و باطنیژرف دارند،و هر کس به اندازه ظرفیتخود از آن بهرهمند میگردد.در زیرنمونههایی از آن را میآوریم:
3- سخن از سرای غیب:قرآن و هر کتاب آسمانی چون از جهان غیب پیامآوردهاند،ناگزیر از آن جهان شمهای بازگو کردهاند.البته این واژهها و الفاظی که برایتوصیف جهان غیب به کار رفته،برای مفاهیمی وضع شدهاند که متناسب با عالمحس و شهود است و نمیتوانند کاملا بازگو کننده مفاهیمی باشند که در سرایغیب جریان دارد.علاوه ابزار درک ساکنین این جهان،چه ظاهری (حواس خمس) و چه باطنی(عقل و اندیشه)برای درک و دریافت مفاهیم عالم شهود و متناسب باآن ساخته شده و از درک کامل مفاهیمی از سنخ دیگر ناتوانند.از این رو است که درگزارههای کتب آسمانی درباره مفاهیم غیبی،از استعاره و تشبیه و به کار بردن مجاز وکنایه استفاده شده تا به گونهای تقریبی و از باب تشبیه نامحسوس به محسوسگزارش کنند.این شیوه متعارفی است که در این گونه تشبیهها،به تقریب بسندهمیشود و بیان یا درک تحقیقی-با این وصف-امکان پذیر نیست.
)قراردارد،به«اجنحه (30) ،بالها»تعبیر شده است،زیرا بال وسیله پرواز است و کار برد آن درنیروهایی که امکانات کار را فراهم میکنند،متعارف میباشد.بال و بازو هر دو دراین مفهوم کار برد دارند و مفهوم حقیقی هیچ یک مقصود نیست.
هم چنین است موقعی که از حور و قصور و اشجار و انهار یا شعلههای آتشدوزخ سخن به میان میآید.نمیتوان عینا همین مفاهیمی را که در این سرا جریاندارد داشته باشد،بلکه متناسب با سرای دیگر خواهد بود و اگر حقیقت آن برای ماآشکار نیست، این از کوتاهی فهم ما است،نه از قصور بیان قرآن.البته در این بارهسخن بیشتری باید گفت تا برخی سوء تفاهمها مرتفع گردد که با توفیق الهی در جای خود میآوریم (31).
4- معارف و اصول شناخت:قرآن در رابطه با معارف و اصول شناخت مسائلیمطرح کرده که فراتر از بینش بشریت تا آن روز بوده و تا کنون نیز اگر رهنمود وحینبود،معلوم نبود که بینش بشری بدان راه مییافت و شاید برای همیشه چنین باشد.
کنه ذات احدیت هرگز قابل شناخت نیست و جز از راه صفات جمال و جلال وجامعیت صفات کمال،که همگی توقیفی است و عقل با کمک وحی بدان راه یافته،به طوری که تا 99 اسم برای پروردگار شناخته شده است (32).عمده صفات جمال درآخر سوره حشر آمده است: «هو الله الذی لا الا هو عالم الغیب و الشهادة هو الرحمانالرحیم.هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبارالمتکبر.سبحان الله عما یشرکون.هو الله الخالق الباریء المصور له الاسماء الحسنی،یسبح لهما فی السماوات و الارض و هو العزیز الحکیم» (33) ،او خداوندی است که جز او خدایینیست.به آن چه پنهان و آشکار است آگاه میباشد. رحمت او شامل و عنایتخاص او کامل است...او فرمان روا و صاحب اختیاری است که درگاه او تا سر حدقداست پاکیزه است. سلامت و امنیت را بر جهانیان بر افراشته است.عزت و قدرتو جبروت و کبریایی او بر جهان سایه افکنده است.از آن چه مشرکان میپندارند بهدور است.او استخدای آفریننده و سازنده و صورت بخش همه موجودات. تمامی نشانههای نیکی و نیک خواهی در او فراهم است.آن چه در آسمانها و زمیناست[جمله]تسبیح او میگویند[او را ستایش میکند]او[بر هر چه اراده کند]پیروز و حکمت اندیش است».
راز آفرینش را در آفرینش انسان میتوان یافت.انسان آفریدهای استخدا گونهکه مظهر تام صفات جمال و جلال الهی است انی جاعل فی الارض خلیفة (34).و دایعالهی بدو سپرده شده است: انا عرضنا الامانة علی السماوات و الارض و الجبال فابینان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان (35).انسان را تنها شایسته یافتیم تا ودایع خودرا بدو بسپاریم.لذا تعلیم«اسماء»(پی بردن به حقایق هستی)بدو اختصاص یافت و علم آدم الاسماء کلها (36) ،و خداوند او را گرامی داشت و لقد کرمنا بنی آدم (37).و چوناو را منتسب به خود دانست او را مسجود ملایک قرار داد فاذا سویته و نفخت فیه منروحی فقعوا له ساجدین (38).بدین سبب تمامی نیروهای جهان هستی،چه در بالا و چهدر پایین،در اختیار کامل او قرار گرفت و سخر لکم ما فی السماوات و ما فی الارضجمیعا منه (39).از این رو تمامی اشیا برای انسان آفریده شده استیعنی در انساننیرویی آفریده شده تا تمامی نیروها را در اختیار گیرد تا وجود خویش را تجلی گاهحضرت حق قرار دهد،و تمامی صفات جمال و جلال کبریایی حق در وجود اوجلوهگر شود.«خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلی،همه چیز را برای توخطاب به انسان کامل-آفریدیم،و تو را برای خود» (40) ،زیرا آفریدهای که بتوان چنانجلوه گاه حضرت حق قرار گیرد،جز انسان این شایستگی را نداشت،لذا است که درآفرینش او به خود تبریک گفت: «فتبارک الله احسن الخالقین» (41).
انسان این چنین در قرآن توصیف شده که در جای دیگر چنین توصیفی از انسانارائه نشده است،و مسیر حرکت انسان در بستر تاریخ،خود نشانگر صحت و شاهدصدق همین حقیقت است که قرآن توصیف نموده.
1- الرحمان 55:4-1.
2- ابراهیم 14:4.
3- یوسف 12:2.
4- زخرف 43:3.
5- نحل 16:103.
6- شعراء 26:195-193.
7- قمر 54:17 و 22 و 32 و 40.
8- دخان 44:58.
9- زمر 39:28.
10- یعنی.زبان متعارف که برای همگان قابل فهم باشد،با این تفاوت که اختلاف استعدادها در عمق درکمطالب مؤثر است.
11- رعد 13:17.
ظاهری آن(در حد ترجمه)که راه رسیدن به حقیقت آن برای بشریتبسته و درک12- پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:فرموده: «للقرآن ظهر و بطن».(تفسیر عیاشی،ج 1،ص 11).
13- محمد 47:24.
14- «هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات و اخر متشابهات» (آل عمران 3:7).
15- بحار الانوار،چاپ بیروت،ج 75،ص 278.
16- التمهید،ج 7.
17- بقره 2:21.
18- بقره 2:275.
19- نساء 4:153.
20- بقره 2:118.
21- صافات 37:138-137.
22- انفال 8:54-51.
23- ر.ک:سید قطب،التصویر الفنی فی القرآن.
24- ابراهیم 14:18.
25- بقره 2:264.
26- زمر 39:27.
27- اسراء 17:89.
28- شعراء 26:195.
29- «فالمدبرات امرا» (نازعات 79:5)،یعنی نیروهای عاقل و فعال که تدبیر جهان هستی با دست آنان انجام میگیرد.
30- «جاعل الملائکة اولی اجنحة مثنی و ثلاث و رباع» (فاطر 35:1).
31- ج 7 التمهید که مخصوص دفع شبهات است.علامه به این جهت در مقدمه تفسیر المیزان(ج 1،ص 9-6) اشارتی دارد.
32- صدوق در کتاب توحید(ص 220-194)اسماء حسنای الهی را مشروحا بیان داشته است:هم چنین رجوع شود به فیض کاشانی، علم الیقین،ج 1،ص 150-97.سبزواری،شرح الاسماء الحسنی،مصباح کفعمی. ص 347-312 ابن فهد حلی،خاتمه کتاب عدة الداعی، ص 312-298،شرح اسماء حسنای فخر رازی ص 353-152.
33- حشر 59:24-22. 34- بقره 2:30.
35- احزاب 33:72.
36- بقره 2:31.
37- اسراء 17:70.
38- حجر 15:29.
39- جاثیه 45:13.
40- فیض کاشانی،علم الیقین،ج 1،ص 381،به نقل از مشارق انوار الیقین،ص 67.
41- مؤمنون 23:14.